Monday, April 27, 2009

من از زندگی می ترسم
از ماندن می ترسم
از رفتن می ترسم
از بودن می ترسم
از نبودن می ترسم
من از زندگان می ترسم
از او می ترسم
از تو می ترسم
و بیش از همه
من از من می ترسم
Posted by Picasa

Saturday, April 25, 2009

آینه این روزهای من جیوه ندارد
صفر ویکی است
پس آینه ام را چند روزی است دریا کرده ام
شبها دور ار نگاه خیس آینه چشمانم را در حوله می پیچم
اما هرچه خشک می کنم بازهم ترند مردمکان دریا زده ام
امروز دستانم را بو کردم
بوی ماهی گرفته ام
بوی ماهی های بی پولک
بوی ماهی های آیکونی این روزهایم
Posted by Picasa

Tuesday, April 21, 2009


گاه حرفي است براي زدن، تصويري بايد مهيا کرد
گاه تصويري است براي ديدن، حرفي بايد مهيا کرد
گاه هم هيچ نيست نه حرفي نه تصویری
فقط بها نه اي است براي بودن
باید چیزی مهیا کرد

Posted by Picasa

معلقيم همگی همواره در بی‌نهایتی معماگونه

اما چه باک که بادها ما را با خود ببرند

ما هرگز فرو نخواهیم افتاد

Posted by Picasa

Sunday, April 19, 2009

الو
سلام
من خوبم خوبه خوب
اما تو باور نکن
Posted by Picasa

Saturday, April 18, 2009


طناب دارم را به این درخت آویختی عاقبت
همیشه خوش سلیقه بودی
شکوه ای نیست، اما
کاش می ماندی و این طوق آخری را هم خودت می انداختی به دور گردنم
درست مثل آن گلوبند مروارید
یادت که هست
Posted by Picasa

Friday, April 17, 2009


وامانده

Posted by Picasa

Thursday, April 02, 2009

Posted by Picasa
نارنجی را دوست ندارم اما
بارها در نارنجی های تو شناور شده ام
هرعصر رنگ آمدنت
تمام خانه را عاشق کرده است
گاه گل‌گون و گاه زردرو
حلقه حلقه‌ی چشمان من و پیچ پیچ صندلیم در نارنجی های تو چیزها دیده اند
با تو نجواها کرده اند
اما
شیدای من نهان مکن که این غروب
توچشم دوخته بودی
چشم دوخته بودی حیران
به بیکران سرخ دلم
Posted by Picasa