سنگيني گذر زمان را بر شانه هاي خود احساس مي کنم
جاي قدمهايش را بر سنگفرشهاي خيابان بر گلهاي قالي خانه مي بينم
براي لمس لحظه اي بي زماني به آسمان نگاه مي کنم
اما افسوس در هجوم ابرها باز همان عقربه ها را مي بينم
انسان را از زمان گريزي نيست و من ياراي ايستادن در برابرش را ندارم
پس بگذراي زمان و با خود ببر مرا و تمام آنچه که دلم را با خود مي برداما...
فقط از آن همه ثانيه که داري چند ثانيه براي وداع به من قرض ده
خوب مي داني که به زودي با بهره به تو پس خواهم داد
جاي قدمهايش را بر سنگفرشهاي خيابان بر گلهاي قالي خانه مي بينم
براي لمس لحظه اي بي زماني به آسمان نگاه مي کنم
اما افسوس در هجوم ابرها باز همان عقربه ها را مي بينم
انسان را از زمان گريزي نيست و من ياراي ايستادن در برابرش را ندارم
پس بگذراي زمان و با خود ببر مرا و تمام آنچه که دلم را با خود مي برداما...
فقط از آن همه ثانيه که داري چند ثانيه براي وداع به من قرض ده
خوب مي داني که به زودي با بهره به تو پس خواهم داد
0 Comments:
Post a Comment
<< Home